مهرسام عسلیمهرسام عسلی، تا این لحظه: 10 سال و 15 روز سن داره

شاهزاده ی من

تولدت مباررررررررررک

مهرسام  در ساعت 10:30 روز دوشنبه 25 فروردین صحیح و سالم با قد 50 وزن 3 کیلو به دنیا اومد اینم عکس از اولین لحظات تولد فقط ماشا ا... بگین   اینم بعد از حموم کردنش   ...
29 فروردين 1393

کم مونده... چرا می ترسونیم؟

سلام عزیز دلم خیلی بیقرار و نگران این چند روزم ...دیروز حسابی منو باباتو ترسوندی تکون هات کم شده بود همیشه عصر موقع امدن بابایی میامدی تو پهلوهام و قمبل میکردی و یه تکون هایی میخوردی که منم باهات تکون میخوردم اما دیروز خبری نبود بابات هم اومد هر روز دستش رو میگرفتم میزاشتم رو دلم و با ذوق میگفتم ببین ایناها اینجاست یعنی میگی این کجاشه و هر دومون موذیانه به اون چیز که گرد و تپل بود میخندیدیم بماند گاهی نوک تیز میشه که فکر کنم ارنجته و از تکون دادنش دردم میاد اما دیروز دید صدام درنمیاد پرسید پسری من کجاست و دستش رو گذاشت دلم که دید رنگم پریده گفت چی شده؟؟؟ مشکلی هست منم گفتم مطمئن نیستم اما مثل همیشه تکون نمیخوره میت...
20 فروردين 1393

فقط یه هفته....

سلام نفس من هفته ی دیگه این موقع شما تو بغلمی اصلا استرس ندارم نه از بیمارستان نه از اتاق عمل نه از درد از هیچی نمیترسم فقط به تو فکر میکنم که سالم باشی و بتونم بعد مرخصی با تو برگردم خونه طاقت ندارم تورو بزارم بیام نه وقتی تازه دیدمت اخه این که انصاف نیست مگه میشه بعد این همه انتظار تورو بزارم برم یا با تو یا هیچوقت ای خدا خودت هوای فرشتمو داشته باش نمیدونم چه شکلی هست خیلی خیلی کنجکاوم البته اینم میدونم که نوزاد اولش زیاد جالب نیست کاش که لاغر نباشی دلم خیلی میگیره اگه تورو ضعیف و نحیف ببینم با اینکه تا حالا هیچ نوزادی ذست نگرفتم اصلا نمیترسم چون میدونم ممکن نیست من بهت اسیب بزنم اینو مطمئنم میدونم که دنیا ...
19 فروردين 1393

سال 93 مبارک

سال 93 خیلی قشنگ شروع شد فقط حیف که شما تو دلم بودی و از لذت در اغوش گرفتنت محروم موندم از همین جا بهت میگم عیدت مبارک عزیزترینم و برات بوس میفرستم البته من و بابایی چون  مشغول اخرین خریدها واسه شما به همراه مامان جون باباجون بودیم برای اماده کردن خونه واسه سال نو فقط 2 ساعت فرصت داشتیم تا رسیدیم خونه مامانجون از اون ور رفت بدو خونشون تا به سفره هفت سین برسه ما هم از این ور خوشبختانه تخم مرغ ها رو از قبل رنگامیزی کرده بودم فقط سریع رفتم سراغ چیدمان با اینکه وقت کم بود اما سفره قشنگی شد حالا مونده بود خودم که از این همه سرعت به خرج دادن خیس عرق شده بودم بدو رفتم حمام   و اومدم...
8 فروردين 1393
1